اجبار

 

وامانده ام تا ب کجا میتوان گریخت از این همیشه ها ک ندارند باورم....!

حال مرا نپرس...

ک هنجار ها مرا مجبور میکنند ک بگویم

"بهترم"


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, ساعت 19:43 توسط فاطمه جون✘

انسانیت

 

شاید اگه "انسانیت" هم مارک دار بود خیلی از ادمها اونو ب تن میکردند!!!!!


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, ساعت 13:6 توسط فاطمه جون✘

بهانه

 

بهانه هااااا دلگیرنه یا دلهاااااا بهانه گیر؟؟؟؟؟؟؟؟


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, ساعت 13:25 توسط فاطمه جون✘

عکس عاشقانه جدید love 2013

 

اگر "پاییز" نبود هیچ اتفاق شاعرانه ای نمی افتاد

ب افتخار پاییزی هااااابوسه

مخصوصاا آبان...

از جمله خودم!!!!

 


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, ساعت 13:21 توسط فاطمه جون✘

ارزش هاااا

 


 

ارزش ها ک عوض میشن عوضیها با ارزش میشن ....


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, ساعت 12:53 توسط فاطمه جون✘

سلوووووم دخملای ناناز براتون لباسای ست گذاشتم 

ادامه رو هم برین


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, ساعت 15:2 توسط فاطمه جون✘

یکی از فانتزیاممممممم

طنز جدید, یکی از فانتزیام اینه که
 یکی از فانتزیام اینه که کنکور اول بشم بعد خبرنگارا بیان حمله کنن سمت من. بعدش تو ازدهام جمعیت محو شم برم پی کار خودم
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از فانتزیام اینه که تو افق پنهان شم
بعد فانتزیایی که میان. تو افق محوشن رو با دمپایی ابری انقد بزنم که
صدای گرگ دربیارن تو افق....... 
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از فـانـتزیام اینه کــه
کنترل تلویزیون خونمونو بردارم
بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری،
این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم !
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از فانتزیام اینه که توی یه پارک شلوغ شروع کنم به دویدن و همزمان با موبایلم بگم : لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه ،
کلی آدم بیگناه اینجا هست !
.
.
.
توهم در حد سراب های بیابان های ۱۵۰ درجه آمازون …
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ که ﺑﺎ مخاطب خاصم دعوا ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺍﺯش ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭمو ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﻏﺮﻭﺏ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺰﻧﻪ ﻟﻬﻢ ﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪ مخاطب خاصم ﺑﺒﯿﻨﻪ و “ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ”(صدای کفششه!) ﺑﺪﻭﻭﻩ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﮕﻪ آه ﺧﺪﺍی ﻣﻦ ! ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺰﺍﺭﯼ … ﻣﻨﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮﻩ و بعدش ﺩﻭﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﻨﻢ و ﺑﻤﯿﺮﻡ … پسره ﻫﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﻨﻪ !!!
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از فانتزیام اینه که...
تو دانشگاه یکی از اساتید تهدیدم کنه ک بهت صفر میدم...
بعد منم در حضور همه برم جلوش سرمو بکوبم ب دیوار بگم...
منو از نمره میترسونی من زندگیمو باختم استاد...
برو از خدا بترس.... 
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


از فانتزیای اصلیم اینه که واسه یه سرماخوردگی ساده برم دکتر یهو بگن بیماری لاعلاج داری و فقط ۱ سال زنده میمونی ! منم ۱۱ماه با این راز تو سینم زندگی کنم تا اینکه یه روز که خیلی اطرافیان یا همکلاسیام اذیتم کردن این راز رو فاش کنم و همه تو بهت و حیرت به هم نگاه کنن و زبونشون بند بیاد … منم در همین حین صحنه رو به سمت نور افق ترک کنم و در نور محو بشم و هرچی صدام کنن و دنبالم بیان بهم نرسن و بقیه ی عمرشونو تو حسرت و غم و احساس عذاب زندگی کنن کصـافـطــا !!!
اخیرا هم به این شکل کاملش کردم :
بعد که ۱سال تموم شد به نحو عجیبی زنده بمونم و قیافه و هویتمو عوض کنم برم تو کلاس به عنوان یه شاگرد جدید بشینم که از خارج اومده ؛ بعد عذاب وجدانشونو ببینم حال کنم !
تخیل در حد جنگ ستارگان هندی 
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از فانتزیام اینه که وقتی یک ثانیه مونده مایکروویو زمانش تموم شه، خاموشش کنم!
اصلا احساس خنثی کردن بمب تو ثانیه آخر بهم دست میده! 
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از عجیبترین فانتزیامم اینه
واسه امتحانا درس بخونم 
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از فانتزیامم اينه كه:
.
.
با لحن جدی و خسته
به یه دکتر بگم:
لطفا حاشیه نرو دکتر!!
بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم:
فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟؟ 
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


يكي از فانتزيام اينه كه وقتي يكي داره تو فانتزيش توي گرد غبار يا دود محو ميشه
از اون طرف دودا بگم پخخخخخخخخخخخخخخ بعد سكته ناقص بزنه بعد بميره
بعد منم تو چاهي كه از فرط خنده حفر كردم سقوط كنم
بعد اون دنيا يقمو بگيره از پل صراط پرتم كنه پائين!
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦


یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه امتحان بشیینم بعد با نگاه کردن به سوالات, پاینش بنویسم :
.
.
.
"مَردی نَبُوَد فتاده را پای زدن .. گر دست فتاده ای بگيری مَردی
بعد برگه رو تحویل بدم برم!!!
ما همچین آدمی هستیم....


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ساعت 20:16 توسط فاطمه جون✘

خنده هایم

 

خنده هایمممممممم شکلاتی شده اند....

ولی زیادی خالص...

تلخ تلخ


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ساعت 20:2 توسط فاطمه جون✘

 

چقدر درد دارد وقتی با نسیمی برود کسی که ب خاطرش ب طوفان زده ای....


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ساعت 19:53 توسط فاطمه جون✘

راز

 

راز عشق ورزیدن ب هر چیز درک این جمله است"شاید روزی از دست برود"


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ساعت 19:35 توسط فاطمه جون✘

 

چرااا میگویید هااااا علامت جمع است؟؟؟

تن را با هااااا جمع میکنم !!!

خودت میمانی...خودت


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ساعت 19:30 توسط فاطمه جون✘

حکایت روزگار

 

حکایت قشنگیه ...

وقتی داغونی فقط ی نفر میتونه ارومت کنه ک اونم کسیه ک داغونت کرده ...


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ساعت 19:24 توسط فاطمه جون✘

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد